ســــاقـــی بـیــار بـــاده کــه از پــا درآمدم زین در شدم به پای و کنون با سر آمدم
از قـیـل و قــال صومعه شد خاطـرم ملول بــهـر نــیـاز جــانـب این محــضـر آمدم
فصل بهـــار توبه ز مــی کــار عقل نیست دســتم بگــیر، زانکه به صـلح اندر آمدم
کنـــدم ز تن لبـــاس ریــا و ردای عُـجــب شـرمـــنده از گذشته ســوی این در آمدم
پیر مــغان که خاک رهـش توتـیای ماست گــو لـطف کــن اگرچه ســیه دفـتـر آمدم
واعـظ ز بسکه بر ســر منبر ریا فروخت گشـتم خـمـــار و در طلب ســـاغــر آمدم
از زاهـــدان صومــعه طـرفــی نـبســته ام بـر ســاکنان دیــــر مغــان چـــاکــر آمدم
دیدم به خواب شــاهــد عـهــد شــبـــاب را انــدر هـــوای طــــــرّه آن دلـــــبــر آمدم
شیخم به طعنه گفت "خدایی" مخور شراب گـفـتـم که مـــن ز زهــد ریــایـی درآمدم
نوشته شده توسط : حاج فیض الله خدایی
الو سیما ! به عرض ما بده گوش که ما گشتیم از هر سو فراموش
بدیم ما سابقا جزء صفاهان ز امکانات خود بودیم نالان
چو بودیم همجوار خطه یزد سوی آنجا شدیم با قلب پر درد
به امیدی که آن دارالعباده بود نزدیک تر از حیث جاده
عقب افتادگی های صفاهان ز سوی یزد خواهد گشت جبران
ولی معلوم شد این چند ساله که ما را بر قضا کردی حواله
همان بودیم و حالا هم همینی میان دو گلیم اندر زمینیم
ز دست یزد زار و نیمه جانیم دعاگوی جناب اصفهانیم...
* * * *
بگویم از برایت وضع جاده سواره می برد رشک از پیاده
گریدر گر بیاید گه گداری رباید گوی سبقت از سواری !
ز بس در راه رفتن هست چالاک نسازد تیغ خود آلوده با خاک !
پس از چندین تقاضای مکرر نوید آمد به ما در دست آخر
به سعی پیرو خط خمینی(ر وکیل محترم دکتر حسینی
شود آسفالت این راه کذایی که ما یابیم از این مشکل رهایی
شروع کار شد از بهر آسفالت ولیکن صد هزار افسوس و هیهات
ز بهر قطعه ای از زیرسازی جهاد یزد شد مشغول بازی
به جای خدمتی بر خاق محروم طنین انداز شد این نغمه شوم:
که جمعیت کم است و خرج بسیار نباشد صرف این مبلغ سزاوار
پروژه این چنین ترک و رها شد ندانم پول آن صرف کجا شد...
* * * *
نظر کن جانب بیمار رنجور نه دکتر نه دوا با این ره دور
نه ماشینی که تا شهرش رساند رود از بین اگر اینجا بماند
نه سوی شهر باشد راه هموار کویر و موج ریگ و دشت و شنزار
نه هست اینجا کلاس راهنمایی از این بدتر چه می باشد بلایی
عبادت نیست غیر از خدمت خلق نباشد جملگی سجاده و دلق
"خدایی" جان نثار امر رهبر سر و جانش فدای دین و کشور
بخواهد از خدا اندر شب و روز دوام عمر مسئولین دلسوز
نوشته شده توسط : حاج فیض الله خدایی
چــه خــوب و بــاصــفایـــی ای معلم تــو نــــــور چــشـــم مـــائی ای معلم
هــمـیــشــه دم زنــی از مــعــنـویــت بــــــــه راه انـــبـــیـــــائـــی ای معلم
هر آن سودی که باشد مایه از توست ولـــی خـــــــود بـیـنـــوائی ای معلم
فـــلاطـون گـــر بُود بی درک اســتاد نــــــدارد ره بـــه جــــائــی ای معلم
تو کــــاخ علــم و صنعت را به عالم نخـــســـتـیـن پــــایــه هائی ای معلم
تو خود ســــوزی و بخشـی روشنائی هــمــــه نــــور و ضیـــائی ای معلم
همـــه اندر پـی مـــرغ و فســنجــــان تــو بـا ســــبــزی رضــائـی ای معلم
هــــزار افســوس چون شعر "خدایی" بـــه دوران کـــم بــــــهائــی ای معلم
نوشته شده توسط : حاج فیض الله خدایی